۲۴ فروردین ۱۳۹۴

Find what you love and let it kill you*


با هم زندگی کردن یکی از آسان‌ترین و سخت‌ترین کارهای دنیاست. وقتی بهش فکر می‌کنی که خب من فلانی را دوست دارم. فلانی من را دوست دارد. ما خسته شدیم از بس خانه‌ی هم بودیم و هی باید همیشه فکر کنیم صبح چی ببریم که قراره شب را خونه‌ی هم بخوابیم. اصلن خانه‌ی کی بخوابیم امشب؟، خیلی تصمیم آسانی به‌نظر می‌رسد و هست.
یک جایی آدم خسته می‌شود از آواره بودن. از این همه فضایی که امروز و فردا و شاید پس‌فردا چی بپوشم، توی مغز اشغال می‌کند. که همه را با خود ببرد. تقریبن این‌طوری می‌شود که آدم تصمیم می‌گیرد با هم زندگی کند. بله من صبح‌ها دوست دارم اولین چیزی که می‌بینم صورت خوابالوی تو باشد هم هست. بله رومانتیش هم هست اما زندگی روزمره هم هست و مهم است. 
با هم زندگی کردن خیلی محاسن زیادی دارد. اما آدم به با هم زندگی کردن، فقط در ظاهر فکر می‌کند وقتی هنوز تجربه‌ش نکرده.
آگوست امسال می‌شود دو سال که ما با هم زندگی می‌کنیم و آخر هفته گذشته من بالاخره وسایل مهمم را با وسایل مهم قلی «قاتی کردم» و همه را توی یک کمد جدیدی گذاشتیم که با هم خالی کرده بودیم. 
همه‌ی آدم‌ها کیف، کمد، کشوی یا گاوصندوق «مدارک مهم» دارند و آدم دلش می‌خواهد خیلی جای خوبی باشد. خودش بهش هر موقع خواست دسترسی داشته باشد و بداند دقیقن آن تو چی هست. جایش امن باشد. من هم همین‌طورم. رولی هم همین‌طور است.
بعد هم مسئله وسایل را قاتی کردن است. من حتی اوایل که قاشق چنگال‌ها و کابل‌هامان را با هم قاتی می‌کردیم سختم بود. فکر می‌کردم حالا چطوری من کابل‌های خودم را پیدا کنم. چطوری اون چاقو خوبه‌ی مورد علاقه‌م را سریع وردارم حالا که با همه چی «قاتی‌شده‌است».
برای من اوایل حتی سخت بود شریک شدن اتاق خواب. شریک شدن کمد لباس و حوله. چون من حوله‌ها را فلان‌جور تا می‌کنم و او نه. من ملافه‌ها را با فلان شوینده هفته به هفته می‌شورم. یک چیزهای خیلی کوچکی هست. باید بهتان بگویم که همه‌شان سخت است. این‌که پرده خریدن تا قبلش این است که می‌روی بیرون یک پرده می‌خری می‌آیی خانه، اما بعدش، باید با هم وقت پیدا کنید و نظرتان در مورد پرده هم لزومن مثل هم نیست. بعد از با هم زندگی کردم، پرده خریدن هم کار سختی می‌شود. 
شریک شدن کلن خیلی کار سختی‌ست. تمرین احتیاج دارد. آدم باید مدام با هم تصمیم بگیرد. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که آدم از دست می‌دهد این است که همیشه تا گذاشتن یگ قرار دو تلفن فاصله دارد.
خوبی تجربه‌ای که من کردم این بود که کسی هولم نداد که سریع باشم. این شد که آخر هفته یک کمد را خالی کردیم و مدارک مهم را بعد از دو سال از توی سوراخ‌های خودمان درآوردیم و گذاشتیم توش. عصرش یک موزیک اپیکی توی سرم برای خودم پخش می‌کردم که بالاخره توانستم با هم همه چی را قاتی کنم. 
اگر یکی بهتان گفت با هم زندگی کردن و قاتی شدن و بودن آسان است، یا دروغ‌گوست یا بی‌تجربه. برای آن دسته آدم جالبا که خیلی آسان و طبیعی با هم زندگی را شروع کردند، گزینه‌ی خرشانس هم هست.
با هم زندگی کردن وقتی کسی را دوست داریم ناگزیر است. آدم یک جایی از نظر عاطفی، عملی بودن، عشقی و مالی ناچار می‌شود با هم زندگی کند. چه خوب که خودمان را هول ندهیم و هر سرعتی که داریم بهش وفادار بمانیم. اگرم بعضی‌ها سریع هستند خب آفرین! ولی زور نزنید. عرق نریزید. خودش می‌آید.
*Charles Bukowski