۲۰ تیر ۱۳۸۹


این‌ور آب‌ها و من – هفت یا kinder
من فارسیِ خودم را حرف می‌زنم. همان‌طوری که فارسیِ خودم را می‌نویسم. این هم جز همان خصلت‌هام است که بهش مفتخرم. حالا مفتخر که اغراق‌آمیز است اما ازش راضی‌ام. آدم‌های زیادی هم دور و برم هستند که هی تذکر دادند که فارسی را غلط حرف می‌زنم یا وسطش انگلستانی بلغور می‌کنم یا کسی فارسی من را نمی‌فهمد ولی مهم نبوده برایم. خودم به‌عنوان صفت حالم باهاش خوب بوده.
حالا آلمانی می‌خوانم. قبلش هم کمی فرانسه خوانده بودم. فارسی و انگلستانی هم که هست طبعن. به چنان زبانی حرف می‌زنم و چنان مجاهدتی می‌کنم برای حرف زدن که جانم درآمده. وقتی می‌خواهم حرف بزنم برای هر مفهومی سه‌چهارتا کلمه به ذهنم می‌آید و هر کدام از یک زبان. الان جبر زبانی زندگی‌م آلمانی‌ست با این آرتیکل‌های گند و مزخرفش اما خب شما که نمی‌توانی بیست و پنج سال پیش‌زمینه‌ی زبانی خودت را بی‌خیال شوی که. این‌طوری‌ست که حرف دلم ادا نمی‌شود به زبانی که دلم می‌خواهد. که آخرش مجبورم یک مثال انگلیسی بزنم. یک توضیح فارسی بدهم. آخرش هم آن حرفی که دلم می‌خواهد نزدم. من آدمی هستم که دوست دارم بازی زبانی کنم. اصلن خوشم می‌آید و دلم غش می‌رود که این کار را بکنم و این زبان لعنتی ساده من را عین یک دانش‌آموز بی‌مزه کرده که هر چه می‌گوید منظورش همان است و هیچ چیزی را به‌هم نمی‌زند از نظم طبیعی مبادا سوتفاهم توی مکالماتش پیش بیاید. از آن طرف شکر پاشیده به فارسی حرف زدن و ایضن انگلستانی حرف زدنم. نتیجه این‌که هیچ‌کدام را نمی‌توانم حرف بزنم و این می‌دانم از کم‌سوادی‌م در آلمانی‌ست.
امروز داشتم یک متنی می‌خواندم. نوشته بود کایندر (مهربان‌تر-انگلستانی) فلان. من می‌خواندم کیندر (فرزندان-آلمانی) فلان و معنی نمی‌داد. بیست ثانیه هنگ کرده بودم که چرا نمی‌فهمم این جمله‌هه یعنی چی. بچه‌ها توی این جمله چه معنی‌ای می‌دهد آخر؟ بعد کلافه شده بودم. یهو گفتم هاگا! کایندر! من دارم یک چیز انگلستانی می‌خوانم الان... و خب جمله‌هه درست شد...
آلمانی را مجبورم اولویت مغزم کنم الان. دارم سعی می‌کنم اول چیزها به آلمانی بیاید توی مغزم. مجبورم! می‌فهمید؟ مجبورم. مثال بالا ساده‌ترین و دم دست‌ترین مثالی‌ست که می‌توانم بزنم. روزانه با انواع و اقسام مزخرفاتِ این چنینی دست به‌یقه‌ام. یعنی می‌دانید من ماندم و این همه لغت توی مغزم که مجبورم نظمشان بدهم برای حرف زدنِ ساده. تا آلمانی را جوری حرف بزنم که دلم می‌خواهد میلیون‌ها کیلومتر راه دارم. خسته‌ام می‌کند. طاقتم طاق می‌شود گاهی. انرژی می‌گیرد ازم. زیـــاد.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

ها ها ها! یه بار تو اشتفان پلاتز با دوستم می رفتیم یه نمایش اون وسط اجرا می کردن وایستادیم ببینیم چیکار می کنن یه لحظه من احساس کردم معجزه شده و همه چی رو دارم می فهمم همینطوری یه لبخند اومد رو لبم همون لحظه انگار یکی تلنگر زد به مغزم که کجایی این نمایش به اینگلیسی هست آلمانی نیست که تو ذوق مرگ شدی. و اینطور شد که من دوباره مایوس شدم از آموختن این زبان مسخره آلمانی با لحجه افتضاح اتریشی

فرهنگ گفت...

ببینم تو ایران تا چه سطحی آلمانی خونده بودی؟ اصلا به دردت می‌خوره اونجا؟!
اونجا هم کلاس آلمانی می‌ری؟
این فضولی‌ها از ذوق زبانه!

ناشناس گفت...

بقیه غلط کردن! تو هم خوش به حالت

شاهين گفت...

به زبون شيرين فارسي مي گم بهت كه تيم ملي كشورت الان به حمايت شديد تو احتياج شديد دارن، مي توني بير اگه دلت مي خواد ايراني ببيني ببيني!ممممم

ناشناس گفت...

والا تا اونجایی که من فهمیدم از بعضی زبان ها نباید توقع فارسی، فرانسه و یا انگلیسی رو داشت.. و البته بر عکسش هم!! مثل اسپانیایی و گویا آلمانی هم.. من به این گروه دوم می گم زبان های سالم
!! ;)
راستی حالا که آلمانی می خونید و به زبانم علاقه مند اید زرتشت نیچه و ترجمه داریوش آشوری و کلا مقالات ایشون رو فراموش نکنید
:P

ناشناس گفت...

من اين حس رو نسبت به فارسي هم دارم. با هيچ زبوني بلد نيستم حرف دلم رو بزنم. با انگلستاني راحت ترم. ولي اونم نه 100%. حرفهاي بچه‌گونم رو به فارسي بلدم بزنم. حرفهاي جديم رو به هيچ زبوني. فكر ميكنم دليلش زندگي بسيار محدودي هست كه در فارسي داشتم. هرچقدر بيشتر اونجا زندگي كني، بيشتر بلد ميشي حرفهاي دلتو به آلماني بگي. البته ممكنه حرفهاي دلت هم از جنس آلماني بشن. نه اينكه فقط ترجمشون كني.

ruzbe گفت...

xanum!shoma chera javabe maile mellato nemidin ?! :D