۷ فروردین ۱۳۸۸

درس عبرت نمی گیرم یا عالم هپروت خودم اقلن اریجینال است یا ی ِی ِیِ.

من یک عدد نق دارم. باید که زده بشود. موضوع این است که من می خواهم قدر همین روزهای رفته از زندگی م درس عبرت گرفته باشم. درس عبرت که زوری نیست. هست؟ من همینی را که تا الان بلد شدم را هم زیادی می دانم. اصلن به نظر من درس عبرت بدترین جای زندگی است. مثل یک پکیجی ست که انتخاب می کنی که بخری، بعد حالا یک درس عبرت هم رویش نصب است به عنوان حجم دهنده ی ماجرا اما یک چیزهای جالب تری هست که در واقع اصل جنس است. که وادارت می کند همین و درست همین پکیج را برداری میان این همه بازار متنوع پر هیجان و با خودت دو دو تا چهار تا کردی دیدی خب سگ خور درس عبرت هم می گیرم روی همه ی این ها. می ارزد به بقیه ش احتمالن... وگرنه به نظر من هدف والای هیچ چیز، به ویژه زندگی درس عبرت نمی تواند باشد اصلن. بگذارید شخصی تر بگویم. من هیچ دنبال درس عبرت نیستم. اذعان می کنم دنبال چیزهای احمقانه ی زیادی هستم اما این یک قلم جزئش نیست. درس عبرت به نظر من کارکرد نوشداروی بعد از مرگ سهراب دارد. اصلن فکر نمی کنم ارزشی بیشتر از این دارد. نمی خواهم تصور کنید به تجربه اصالتی قائل نیستم ها. اتفاقن برعکس، من بنده حلقه به گوش تجربه شخصی ام. من کلی هوادار تاریخم ولی حساب درس عبرت از تجربه و تاریخ جداست. هدف نهایی تاریخ و تجربه درس عبرت نمی تواند باشد. خیلی مسخره است اگر باشد. خیلی خواسته ی بی اصالتی است. بعد من می خواهم از دست این جماعت درس عبرتیان نق بزنم. یادشان می رود لامصب ها اصلن که خودشان هیچ درس عبرتیستیک نبودند. هی ما را گیر آوردند که بعله درس عبرت. این درس عبرت هم که می گویم می خواهم حواستان باشد لامصب چقدر کلیشه است. درس عبرت. درس عبرت. چهار تا اسم خوشگل تر برایش پیدا کردند. ما هم که گوش دراز پشت مخملی... دمت گرم بابا! برنده شدی! باهوش خودتی که داری متنبه می شوی دائم از زندگی ت. جمع کن بابا.

رفیقمان دنیا (ع) فرمودند که: "در زندگی سنگ هایی هست، ذاتاً برای سَر را خوراندن به." که ناشی از چیست؟ درس عبرت نگرفتن. بعله.

سلام آذین بانوی لحظه ها. کاش بشود آنی که باید بشود برایت... این بود نق من که توی نامه برقی برایت نوشتم که دارم می نویسمش. الان این جمله ی آخرش است: خوب یا بد، ما آدم های درس عبرت نگیریم... همینیم.

هیچ نظری موجود نیست: