۶ آذر ۱۳۸۷

گفتا من آن ترنجم

آقای نامجو یک نفر باید با صدای شما و مدل شما و تالیف شما و همه چیز شما، حال ما را می خواند. شما خیلی کارهای خوبی کرده اید و من به شما این نوشته را بدهکار هستم.
می دانم از این آقا نوشتن نخ نما است. خوب نخوانید. ولی من باید بنویسم. همه یا مالیدنش یا حالی بهش داده اند. من هم قبلن تر ها ذوقم را کرده ام. اما الان که تب هواداران الکی و طاعنان چسکی کاهش پیدا کرده، می خواهم بدانید که من هنوز دلم ضعف می رود زلف برباد مده را گوش می دهم. من چندبار شیرین شیرینم را گوش کرده باشم خوب است؟ من دندان هایم ریخت دهه ی شصت را که گوش کردم. من این یارم بیا را برای نامجویش هی گوش می دهم. چقدر خوبید شما آخر!؟ می دانید من چقدر با خودم گفته ام آه پس که اینطور؟ می دانید پوزخند زده ام توی آینه و گفته ام کاشکی داوری داوری داوری در کار بود؟ می دانید چقدر بودا شده ام؟ می دانید چقدر چقدر چقدر هربار منفجر شده ام از خنده وقتی می گوید ای عشق ... مگر آجری؟ می دانید موز هستی با ما چه کار کرد؟ نمی دانید؟ مهم هم نیست که بدانید. فقط می خواهم بگویم خیلی خوب شد که شما آهنگ درست می کنید و من خیلی با خودم شادمانم که گوشتان می دهم.
این که سراغشان می روم هنوز و گوش دادنی هستند هنوز، من را مجبور می کند – می فهمید مجبورم می کند- که بنویسم دم شما گرم آقای محترم.

هیچ نظری موجود نیست: