۱۸ شهریور ۱۳۸۷

خودم و انیشتین (آقای لاک پشت فسقلی) الان گرسنه مان نیست چرا که سیریم! چرا که من چای خوردم با کلمپه (این شیرینی های بی نظیر کرمانی که خرمای لهیده لای شیرینی دارد) و او هم همان دانه های کپسول فسقلی اش را نه تنها خورده بلکه بلعیده است. من احساس می کنم الان مغزم شفاف تر کار می کند. درست عین مغز انیشتین. من الان با خوشحالی به نیمه پر لیوان چایم نگاه می کنم و فکر می کنم عجب روزهایی را دارم از سر می گذرانم و می آیم این جا می نویسم که من و انیشتین سیریم عوض این که بنویسم چه روزهایی در حال سپری شدن است. من در دوره گذار هستم الان. من متوجه شده ام که در محور جانشینی وضعم خراب است و در عوض بلدم تا بخواهی در محور هم نشینی المان اضافه کنم. برای من هیچ چیزی جای هیچ چیزی را نمی گیرد. برای من چیزهای جدید به چیزهایی که از قبل بوده اند اضافه می شوند. من نمی توانم به سادگی چیزی را حذف کنم. من نمی توانم تظاهر کنم چیزهایی را که دیده ام، ندیده ام. من نمی توانم چیزهایی را که شنیده ام، نشنیده باشم. پس من در محور هم نشینی دایم المان اضافه می کنم. محور هم نشینی ظرفیت بی نهایت را دارد. به شرطی که خودت منفجر نشوی، محور هم نشینی منفجر نمی شود. من نمی دانم این عیب است یا حسن. من فقط نگران این هستم که این همه خرت و پرتی را که دارم به بهانه محور هم نشینی تلنبار می کنم، را بعدها کجا نگهداری کنم یا چطور همراه با خودم جابه جایشان کنم. وگرنه خوب اگر بدانی یک سوله بزرگ داری که وقتی می خواهی جابه جا شوی دکمه اش را می زنی چهارتا چرخ زیرش در می آورد و می روی جلویش می نشینی و می رانی ش، خوب مسئله ای نخواهد بود. اما فعلا سوله چرخ دار ندارم. من آن بخشی از نگرانی هایم را که قسمت عمده زندگی روزانه م را در این برهه زمان تشکیل می دهند دم در اتاقم پیاده کردم و آمده این جا نشستم و چای خوردم با کلمپه و انیشتین را غذا دادم و همین. من در یک دایره افتاده ام. من اصلا نمی خواهم به آن چیزها فکر کنم. من فکر کنم فردا می توانم روز دفاعم را معین کنم. من می خواهم بدانید که برای استاد مهمانم نگرانم. چون نمی دانم کیست. اما در مقایسه با چیزهای دیگر برای این موضوع خیلی کم نگرانم. من الان سر شما را به حاشیه های حاشیه های زندگی م گرم کرده ام و نگاهم به ترنج وسط قالی زندگی م است. با ترس و با دلهره. در عوض به آشپزخانه می روم و می گویم: مامان یکی از فضیلت های تو سیب زمینی سرخ شده است. نگاه غضبناکی به من می کند که معنی ش این است که فضیلتش این نیست! اما من وقتی به خورشت قیمه ای که در قابلمه می جوشد نگاه می کنم و به ماهیتابه بزرگ پر از سیب زمینی، فقط می توانم همین را بگویم که چه خوب که مادرم چیپس خلالی مسخره نمی ریزد توی قیمه. نه که فکر کنید هیچ وقت نمی ریزد بلکه این روزها که به افتخار ماه رمضان ساعت چهار خانه است، حوصله دارد توی آشپزخانه بماند و یک ماهیتابه بزرگ پر از سیب زمینی درست کند، نمی ریزد. و من می خورم و به ترنج قالی نگاه می کنم و از حاشیه های حاشیه ها می نویسم و از محور جانشینی و هم نشینی

پ.ن
برای کسانی که محور جانشینی و هم نشینی نمی دانند چیست: دکتر سجودی که نشانه شناسی به ما درس می داد می گفت: پیراهن و شلوار با هم رابطه هم نشینی دارند. یعنی هم می توانی پیراهن بپوشی و هم شلوار و به هیچ کجای دنیا بر نمی خورد اما مثلا کلاه و روسری با هم رابطه جانشینی دارند. نمی توانند هم نشین بشوند. برای همین وقتی می بینید توی تله تئاترهای تلویزیون کلاه و روسری را با هم سر هنرپیشه نگون بخت کرده اند خنده تان می گیرد و به نظرتان مسخره است. این لری ترین – سلام نیاز- مثالی است که می شود برای رابطه جانشینی و هم نشینی زد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی جالب بود...مخصوصا اطلاعاتی که در مورد هم نشینی و جانشینی دادید...مرسی..ایول...مگه شما روزه نمی گیرید که قبل افطار سیب زمینی ها بهتون چشمک میزنن و هوس می کنید؟


سری به من بزن و شادم کن یار امروزی

راستی این هم آدرس وب گروهیمونه با بچه های آی تی مشهد...خوشحال می شم یه سری هم به این وب با صفا بزنی...آپ اخیرش مال خودمه...
شاد باشی...
یا حق[گل][گل]ری به من بزن و شادم کن یار امروز ی[گل]
[گل]

s گفت...

من الان سر شما را به حاشیه های حاشیه
های زندگی م گرم کرده ام و نگاهم به ترنج وسط قالی زندگی م است.

!!تعبیر درخشانی بود