۱۱ تیر ۱۳۸۷

منتظرم برادر بیاید تا برویم عروسی. من الان کلی ژیستانگ هستم. حتی تقریبا آماده ام. منتها برادر نرسیده و تا او برسد من این جا می پلکم. حالا من می گویم ژیستانگ هزاران قلمی! شما بشنوید و باور نکنید. منظورم این است که شق القمر آیلاینر کشیدن را کرده ام. مادر جان که ببیندم می گوید این رژلب کمرنگ را نزنی سنگین تری. لب خودت رنگش بهتر است. بهتر یعنی پر رنگ تر. من از رو نمی روم. من این طوری دوست تر دارم خودم را. در ضمن هنوز پیژامه پایم است و بخشی از موهایم را کمی ولو کردم روی شانه هایم و بقیه موهای گربه ای ام را برای این که به هم نریزد به طرز بسیار ابلهانه ای با هزارن سنجاق و کلیپس و شامورتی در آسمان نگه داشته ام. اما می دانم آن جا که برسیم موهای من مثل موهای معشوقه حافظ دراز و ولو و بی حالت خواهد بود. هرچند که موهای معشوقه حافظ لااقل فر بود که مال من حالا آن هم نیست! من از دنیای چسان فسان با شما صحبت می کنم. گاهی شب ها آدم ماتیک مالی اش می گیرد. بعد هم برادرش طول می دهد و نمی آید و شخص ژیستانگی که اینجانب باشد ، می نشیند این جا و برای شما می گوید وقتی ساعت نه باشد و شما هم حاضر باشید و عروسی دوست های نزدیکتان باشد و شما هنوز نرفته باشید چه حالی است

هیچ نظری موجود نیست: