۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

کاش می شد آدم بزرگ ها را هم روی صندلی بی تربیتی نشاند و گفت که تکان نخورند. کاش می شد به آدم بزرگ ها بگویی برو توی اتاقت و دو، سه ساعت به حرف بدی که زدی فکر کن. ببین عواقب حرفت چیست. ببین چرا نباید این حرف را می زدی. کاش می شد آدم بزرگ ها را متنبه کرد که همدیگر را جریحه دار نکنند. کاش زور من به زندگیم برسد. کاش تحمل این روزهای سخت و اجتناب ناپذیری که قرار است بیاید را داشته باشم. بدم می آید از این که دنبال عناصری می گردم که بگویم این زندگی تکرار زندگی قبلی است. بدم می آید که المان ها همان است. سوژه ها همان است. بدم می آید از تکرار. بدم می آید که زورم نمی رسد که بگویم این یک تکرار نیست. حوصله ندارم. حوصله هول دادن لاستیک پنچر را از عرض خیابان ندارم. حوصله ندارم که تازگی زندگی ام پنچر می شود تند و تند. حوصله استهلاک روحی ندارم. حوصله سیاه شدن کف دستم را ندارم. حوصله جمع آوری کردن روحیه متلاشی و پایان نامه نوشتن را ندارم. دلم می خواهد بزنم زیر همه چیز. گور پدر پدرسگ همه چیز. دلم می خواهد یکی را پیدا کنم کمی سرش هوار بکشم. من حوصله ندارم. دلم نمی خواهد مراعات کنم. دلم می خواهد تف کنم. دلم نمی خواهد با این صدای آرامم با کسی حرف بزنم. دلم می خواهد بگردم و توی وجودم یک کرگدن پیدا کنم که بیفتد به جان جاهای پدرسگ زندگیم که زورم بهشان نمی رسد. اصلا زندگی شاید گاهی به کرگدن احتیاج دارد. از این طرز آرامم گاهی منزجر می شوم. دلم می خواهد نشتی زندگیم را پیدا کنم. آن وقت واشرش را عوض کنم. بعد هی با صدای تدریجی عذاب آورش توی مغزم چک چک چک نکند. دلم می خواهد سایه استمرار این مسئله ی زندگیم را ریشه کن کنم. خسته شدم. خسته ام. چک چک چک. هر روز. چک چک چک. کتاب می خوانی چک چک چک. پای کامپیوتری، چک چک چک. تلفن می زنی، چک چک چک. به انیشتین غذا می دهی، چک چک چک. یک روز صدای آهنگ را بلند می کنی و می بینی صدایش نمی آید . یک لحظه فکر می کنی دیگر صدای چک چک چک نمی آید ولی کور خواندی. آهنگ را میوت می کنی، می بینی سمج همان جا نشسته و نشت می کند توی زندگیت. پترس هم نمی خواهم! واشر مورد نیاز است و کرگدنی که بلد است واشر عوض کند. ظاهر همه چیز هم خوب است ها. ظاهر همه چیز خوب است. اما پدرسگ چک چک می کند و کف جوراب های خشکت را ناغافل خیس می کند. خیس و سرد. هی تکرار می شود عین همین چک چک آب. کاش می شد آب را هم روی صندلی بی تربیتی نشاند. اصلا کاش ظاهر همه چیز منفجر می شد که حال آدم و ظاهرش شبیه هم شود وقتی منفجری. ساعت ها گریه کردی و بدترین اتفاق های جهان برایت افتاده و وقتی خودت را توی آینه نگاه می کنی، همانی. طرف مرده است. کسی که ان سال صدای نفس کشیدنش توی گوشت بوده. می دانستی تمام روزهایش چه مزه ای بوده، زیر خروار خروار خاک است و دیگر نخواهی شنید و نخواهی فهمید. یا اصلا شاید زیر خاک هم نرفته ولی نیست. احساس می کنی داری از غم می میری اما قیافه ات همان دختری است که نشسته بوده سر امتحان. همان قدر معمولی. همان قدر خیلی خیلی معمولی. آدم زنده می ماند. آدم اغلب نمی میرد از این چیزها. آدم آدم نیست. گاه گداری یک کرگدن توی آدم پیدا می شود. یک کرگدن به تمام معنا. همه چیز را طاقت می آورد. شما با دیده اغماض به این روحیه دادن بینامتنی من نگاه کنید. شما نبینید که من از خودم می خواهم کمی کرگدن باشم در حالی که بیشتر یک زن لوس و گریه ئو و بی حوصله و خسته و منتظر هستم. شما هم دعا کنید من "زنیکه ی کرگدن" را پیدا کنم که بیاید این روزهایی که خواهد آمد مواظب من باشد وگرنه نمی دانم چه می شود. من می ترسم تا موقعی که آن روزها می آیند کرگدنم را پیدا نکنم. من خیلی می ترسم. من می دانم که حتما یک کرگدن و یک زنیکه توی من باید باشد اما کجایش را نمی دانم. من می دانم که زنیکه من موقع رانندگی و فحش دادن به پیکان سرخ لایی کش بیرون نمی آید. موقع دلخور شدن از آدم ها بیرون نمی آید. کرگدنم موقع جدا شدن از آدمی که دوست دارم بیرون نمی آید. اما من می دانم بالاخره کرگدنی باید باشد. پس فکر این جاهای زندگی آدم را نکرده اند؟... نه باور نمی کنم! حتما یک کرگدن هست. لاتخافوا. الکرگدن معنا و لکنه اینویزیبل
خلاصه کرگدن جان هرجا هستی حیلت رها کن و بیا چون امروز که محتاج توام جای تو خالیست فردا که بیایی به سراغم چه بسا دنبال خری بگردم که جفتک پرانی هم بکند ضمن پوست کلفتی و کارم صرفا با پوست کلفت بودن حل نشود

۲ نظر:

ناشناس گفت...

عزیزم عادیست.. درست می شوی. قانون مورفی را بچسب

ناشناس گفت...

:) khob man umadam javabe un masti ro bedam bad didam ke ma mesle inke hamamun faghat 1 ruz ba ham fasele darim va behtar didam ke un khususiate ke in hame nazdikemun mikone ro ghaiemaki baraye khodemun negahesh darim:**