۲۷ مرداد ۱۳۸۶

نوشتن و نوشتن و باز نوشتن از چیزهایی که شبیه چیزی که در ذهن ما وجود داره ، نیست ، چه سودی داره؟ (می دونم جمله ی مزخرفی شد ولی عوضش نمی کنم !) کی رو راضی می کنه؟
فکرها و ایده ها تا مجردن، درست هستن . درست به مفهوم افلاطونی درستی . ولی وقتی فکرها ، کلمه می شن ، چیزهای دیگه ای هستن که دورن ... که حقیقت ندارن ... نوشتن به چه دردی می خوره اگر بازهم بیان نشیم؟
انگشت های درازم روی کیبرد تند و تند حرکت می کنه ( و اولین خوبی کیبرد اینه که بهتر از با دست نوشتن ، با سرعت ذهن آدم حرکت می کنه ... همیشه روان نویس ها به سرعت ذهن آدم نیستن ...) بعد دستم رو میذارم روی کلید کشیده بالا سمت راست و همه چیز پاک می شه ... یک صفحه ... دو صفحه ... ده صفحه ... پاک می شه و ناپدید می شه ... یه خط عمودی همه ی کلمه های منو می بلعه ... انگار هیچ وقت نبوده . ( و دومین خوبی کیبرد اینه که می تونی نوشته هات رو کاملا محو و ناپدید کنی ! حسی که هیچ وقت با پاره کردن یه سری کاغذ به آدم دست نمی ده ! ) چیزی که شبیه مفاهیم انتزاعی ذهن ما نیست و وقتی نوشته می شه ، صدها بار تغییر کرده و دور شده از چیزی که قرار بوده باشه ، همون بهتر که نوشته نشه ... همون بهتر که پاکش کنم و به ذهنم وفادار بمونم . من مرض لاعلاج وفاداری دارم . همون بهتر که توسط یه خط عمودی سرکج بلعیده بشه تا من بنویسم و بنویسم و بنویسم ولی اونی که باید باشه ، نشه .اما آیا اینا بدیهیه؟

هیچ نظری موجود نیست: