۲۲ مرداد ۱۳۸۶

صدای جیرجیرک ها مثل لالایی توی گوش من
درخت های نارنج و پس زمینه ی آسمون آبی آبی آبی
کرختی تعطیلی سه روزه
آرامش خالص
فستیوال پشه
هلوهای خنک توی بشقاب سفید ملامین
کرم مالیدن روی پوست آفتاب سوخته و دمر دراز کشیدن
دست ها زیر بالش
ایوون آب پاشی شده
خوابی که بی صدا چشمامو پر می کنه
ساعت چهار بعد از ظهر
بیدار شدن از صدای پیچیدن باد لای برگ درخت ها و پیدا شدن چند تا لکه ابر سفید
کاش این لحظه ها منجمد می شد
کاش طول می کشید
نگرانی های من کجا هستند؟
شیخ کجاست؟
خواهرکم کجاست؟

۱ نظر:

نیوشا حکمی گفت...

چه آرامش محشری! چنین لحظه هایی میتونه ساعتها نگرانی و تنش و دلواپسی رو درمان کنه!ـ
توصیفهات واقعن زیبا و زنده است لاله خانم :)