۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

یک. هم اکنون من در انج (مخفف انجمن!) به سر می برم ... امروز تنهام. همکار مستقیمم امتحان داره و مرخصیه ! منم سلانه سلانه کار می کنم ... این هفته اسمش هفته ی پنج هزار تلفنه ! من در زندگیم این همه زنگ به آدم های ناآشنا نزده بودم ! سلام . از دبیر خونه ی بینال گرافیک تماس می گیرم ! فلان کار شما در فلان بخش پذیرفته شده اما فایل کاراتون باز نمی شه ! ... شما کارتون سایزش غلطه ! ... بله باید ضلع بزرگ صد و بیست باشه شما باید سه تا پرینت از سه صفحه ی سایتتون بفرستید ...خیر نتایج تا آخر هفته روی سایت اعلام می شه ... خیر ما آمار روشخصا اعلام نمی کنیم ... بله ما آمار رو رسما اعلام می کنیم ! ... خلاصه دارم مهارت های منشی گری هم کسب می کنم با این غلطی که کردم ! اولین تلفن رو که می خواستم بزنم هل شده بودم حسابی ! هی تو ذهنم مرور می کردم که چی می خوام بهش بگم ! ازپنجم، شیشم به بعد عین طوطی یه سری جمله رو تکرار می کردم ... و جواب می داد ! خنده داره خلاصه ... من هرگز خودم رو در این پزیشن تصورنمی کردم
دو.دیدین وقتی می ریم حموم نوک انگشتامون چروک می شه؟ دیشب انگشتام چروک شده بود ، یاد خودم و لنا افتاده بودم که هر وقت از حموم می اومدیم بیرون با ذوق انگشتامونو به هم و به مامان و به همه ! نشون می دادیم که ببین دستام پیر شده ! و تفریح من این بود که هی دست بکشم رو انگشتای چروکم و بگم که دستام مثل دستای بابابزرگ شده و به علامت سوال بزرگ فکر کنم که چرا دستام پیر می شه؟ چرا پیر نمی مونه؟ بابابزرگ رفته حموم که دستاش پیره !؟
سه. همکارم می گه تو مثل یه شهاب سنگ خارج از منظومه ی شمسی بودی و یهو وارد منظومه شمسی شدی و تالاپ افتادی وسط بینال
چهار. رئیس آمار می خواد ، باید برم

هیچ نظری موجود نیست: